-
Victor Atheos
ناظم حکمت، شاعر کمونیست و مبارز متولد ترکيه و یکی از بزرگترین شاعران قرن بیستم . وی شعر „اتوبیوگرافی“ را دوسال قبل از مرگش در آلمان شرقی سروده بود:
اتوبیوگرافی
در ۱۹۰۲ به دنیا آمدم
دیگر به شهر زادگاهم بازنگشتم
اصولا بازگشت را دوست ندارم.
در سه سالگی نوهی پاشائی بودم در حلب.
در نوزده سالگی دانشجوی دانشگاه کمونیستی مسکو
در چهل و نه سالگی بار دیگر به دعوت کمیتهی مرکزی در مسکو.
از چهارده سالگی شعر سرودهام.
بعضیها انواع گیاهان را خوب میشناسند،
بعضیها انواع ماهیها را
من انواع جدائیها را.
بعضیها نام ستارگان را از حفظ می دانند
من نام حسرتها را.
در زندان خوابیدم، در هتلهای بزرگ هم.
گرسنه بودهام، اعتصاب غذا کردهام،
و تقریبا لذتی غذائی هم نیست که نچشیده ام.
در سی سالگی حکم به اعدامم دادند
در چهل سالگی خواستند مدال صلح به من بدهند
که دادند.
در سی و شش سالگی شش ماه طول کشید از سیمانی 4 متری عبور کنم
در پنجاه ونه سالگی پراگ تا هاوانا را در 18 ساعت پیمودم.
لنین را ندیدم اما در ۱۹۲۴ بر سر تابوتش نگهبانی دادم
و در ۱۹۶۱ او را در کتابهایش دیدار کردم.
بیهوده تلاش میکنند مرا از حزبم جدا کنند
من زیر بتهای سرنگونشده هم له نشدم.
در ۱۹۵۱ با دوستی جوان در دریای سیاه از مرگ گذشتم
در ۱۹۵۲ چهار ماه درازکش با قلبی خراب در انتظار مرگ خوابیدم.
همیشه به زنانی که دوستشان داشتم بسیار حسادت ورزیدم
اما هرگز به کسی حسرت نبردم حتی به چاپلین.
به زنانم خیانت کردم
پشت سرشان بدگویی نکردم.
می خوردم، معتاد نشدم
و شادم که با عرق جبین نان در آوردم.
در رودربایستی دیگران دروغ گفتم
گاهی هم به هیچ دلیلی دروغ نگفتم.
سوار قطار، هواپیما و ماشین شدم
خیلیها نشدهاند.
به اُپرا رفتم
خیلیها نرفتهاند، حتی نامش را نمیدانند.
از بیست سالگی به اینطرف به خیلی جاها هم که مردم میروند نرفتم:مسجد، کلیسا، معبد، کنیسه
اما فال قهوه گرفتم.
کتابهایم به سی چهل زبان منتشر شدهاند
اما به ترکی خودم در کشورم ترکیه ممنوع هستند.
سرطان نگرفته ام
قرار هم نیست بگیرم
هرگز نخستوزیر و اینجور چیزها نخواهم شد
چندان میلی هم ندارم.
در هیچ جنگی شرکت نکردم
نیمهشبها به پناهگا ها نرفتم
زیر بمبارانها خود را به زمین نینداختم
اما در شصت سالگی شوریده سر عاشق شدم
سخن کوتاه،
رفقا امروز در برلین حتی اگر از غصه دق کنم میتوانم بگویم «مثل یک انسان زیستهام.»
و چهقدر دیگر زنده خواهم بود و بر سرم چهها خواهد آمد،
که میداند؟11 سپتامبر 1961 برلین شرقی / ناظم حکمت
ترجمه : احمدپوری -
Victor Atheos
اتوبیوگرافی
در ۱۹۰۲ به دنیا آمدم
دیگر به شهر زادگاهم بازنگشتم
اصولا بازگشت را دوست ندارم.
در سه سالگی نوهی پاشائی بودم در حلب.
در نوزده سالگی دانشجوی دانشگاه کمونیستی مسکو
در چهل و نه سالگی بار دیگر به دعوت کمیتهی مرکزی در مسکو.
از چهارده سالگی شعر سرودهام.
بعضیها انواع گیاهان را خوب میشناسند،
بعضیها انواع ماهیها را
من انواع جدائیها را.
بعضیها نام ستارگان را از حفظ می دانند
من نام حسرتها را.
در زندان خوابیدم، در هتلهای بزرگ هم.
گرسنه بودهام، اعتصاب غذا کردهام،
و تقریبا لذتی غذائی هم نیست که نچشیده ام.
در سی سالگی حکم به اعدامم دادند
در چهل سالگی خواستند مدال صلح به من بدهند
که دادند.
در سی و شش سالگی شش ماه طول کشید از سیمانی 4 متری عبور کنم
در پنجاه ونه سالگی پراگ تا هاوانا را در 18 ساعت پیمودم.
لنین را ندیدم اما در ۱۹۲۴ بر سر تابوتش نگهبانی دادم
و در ۱۹۶۱ او را در کتابهایش دیدار کردم.
بیهوده تلاش میکنند مرا از حزبم جدا کنند
من زیر بتهای سرنگونشده هم له نشدم.
در ۱۹۵۱ با دوستی جوان در دریای سیاه از مرگ گذشتم
در ۱۹۵۲ چهار ماه درازکش با قلبی خراب در انتظار مرگ خوابیدم.
همیشه به زنانی که دوستشان داشتم بسیار حسادت ورزیدم
اما هرگز به کسی حسرت نبردم حتی به چاپلین.
به زنانم خیانت کردم
پشت سرشان بدگویی نکردم.
می خوردم، معتاد نشدم
و شادم که با عرق جبین نان در آوردم.
در رودربایستی دیگران دروغ گفتم
گاهی هم به هیچ دلیلی دروغ نگفتم.
سوار قطار، هواپیما و ماشین شدم
خیلیها نشدهاند.
به اُپرا رفتم
خیلیها نرفتهاند، حتی نامش را نمیدانند.
از بیست سالگی به اینطرف به خیلی جاها هم که مردم میروند نرفتم:مسجد، کلیسا، معبد، کنیسه
اما فال قهوه گرفتم.
کتابهایم به سی چهل زبان منتشر شدهاند
اما به ترکی خودم در کشورم ترکیه ممنوع هستند.
سرطان نگرفته ام
قرار هم نیست بگیرم
هرگز نخستوزیر و اینجور چیزها نخواهم شد
چندان میلی هم ندارم.
در هیچ جنگی شرکت نکردم
نیمهشبها به پناهگا ها نرفتم
زیر بمبارانها خود را به زمین نینداختم
اما در شصت سالگی شوریده سر عاشق شدم
سخن کوتاه،
رفقا امروز در برلین حتی اگر از غصه دق کنم میتوانم بگویم «مثل یک انسان زیستهام.»
و چهقدر دیگر زنده خواهم بود و بر سرم چهها خواهد آمد،
که میداند؟
11 سپتامبر 1961 برلین شرقی / ناظم حکمت
ترجمه : احمدپوری